یاد باد آنکه مرا عشق تو بس در دل بود.
دل دیوانه من عاشق لایعقل بود.
یاد باد آنکه خیالت زنظر چون بگذشت
درسرم سرّ سویدای تورا حاصل بود.
یاد باد آنکه شب خلوت تنهایی خود
مستی از نرگس شهلای توام عامل بود.
یاد باد آنکه چو پیمان وفا میبستی
دل سودا زده سرگشته لاطائل بود.
یادبادآنکه کرشمه چو به مافرمودی
دل به کار تو و عشق تو فقط مائل بود.
یادبادآنکه نهانی توبه من میگفتی
در ره عشق,فلانی دل تو کاهل بود.
یادبادآنکه چورفتی زبرم میگفتی
دیدی آن عارف شیدا که زمن غافل بود.
نعیمی علی
میروم
و تا حوالیِ بیشه ای
از جنسِ نمیشود سرود
غرورم را
برگ به برگ
سپید میزنم!
اصلا مگر چمدان بسته
رفتن نمیخواست!؟
علی نصیری
وقتی خدا دل آفرید نازک تر از گل آفرید
تمام عشق جمع شد در آن
شد یک گل زیبا و بعد روحش دمید و کفت
هر خوبی گلبرگ می شود
گلبرگها جمع می شود
صاحب خداوند می شود
روح زیبای خدا در آن چه جایی می شود
بدی نکن تا نشکند صاحب نازنین آن
خوبی مگر بد می شود گلهاکه پرپر می شود
رنگ رخت بد می شود
عاشق بمان بر عالمی
کز عالمی جانی شود
بر تو چه آسان می شود
راه گذار از هر رهی
فریبا صادقی
آخر این قصه
همه را خواب خواهد برد
و من به دیدارت خواهم آمد
نهان از همه چشمان حریص
و ذهنهای آلوده سنتی
در مرکز شهر
تو را به آغوش خواهم کشید
و غیر از خدایی
که دیگر
دست از لحاجت خود کشیده است
هیچکس
و حتی هیچکس
ما را نخواهد دید
علیرضا غفاری حافظ