این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
هوشنگ ابتهاج
غمت به سینه مرا جای مدعا نگذاشت
به حسرت دگرم حسرت تو وا نگذاشت
فیاض لاهیجی
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
گلها نمیدانند اما میرسانم
پیغام رنج باغبانها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمانها را به آنها
برفی که روی بامهای شهر بارید
وا کرد پای نردبانها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانهها را
یا باز گردان آسمان ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وا مینهم بعد از تو آنها را به آنها
# فاضل نظری
میخواهم در خانه پیراهن چهارخانه ات در همسایگی قلبت خانه کنم
بهانه نیار که پیراهن چهارخانه نداری
برایت خریده ام بارها
اما تن نمیکنی که عذاب وجدان اسارتم را نکشی.
معصومه تاری وردی