بایدم دعوا کنید

بایدم دعوا کنید
شور و شر برپا کنید
بعد از آن هم خنده ای
پشت در بر ما کنید

پیروز پورهادی

ای دوست ناپاک چه شد عهد و وفایت؟

ای دوست ناپاک چه شد عهد و وفایت؟
بردی همه دل را به نیرنگ و خطایت

با وعده‌ی بی‌پایه و لبخند فریبی
بردی ز دل ما همه مهر و صفایت

هر لحظه و هر گام به صد حیله و نیرنگ
زهر است به کامم سخن و مکر و صدایت


در چهره‌ات از مهر نشانی نگرفتیم
جز حیله و نیرنگ در این راه و خدایت

گفتی ز رفاقت به دل مهری ندیدم
کاش که ز دل بشنوی درد و دعایت

رفتی و شکستی دل و جانم به جفایت
ای دوست ناپاک ببر از دل تو بلایت


علی مداح

پنهان شدَست در منِ آرام و بی صدا...

پنهان شدَست در منِ آرام و بی صدا...

فریاد های سرکشِ طفلی بهانه گیر

در شهرِ پُر زِ شیطنتم ، پرسه می زند

حسی خجالتی و هوس های سربه زیر

آتش بیار می شود و فتنه می کند...

آن چشم های دلکش و محجوبِ دل پذیر

شوق و خمارِ پر زدنم ،درد می کند...

از چارچوبِ این منِ آزاده ای اسیر


لیلادهقانی

در کوچه‌های شعر

در کوچه‌های شعر
از هر طرف که می روم
باز می رسم
به پیچ موهایت
نقطه‌ی ثقل قلم ست

مرضیه شهرزاد