دیوار شب در شهر ما
بالاتر از هر آسمان
مهرن نهان،اخم جهان،بادهای بی امان؛
بر خانه های کوچکِ
در زیر سقف آسمان
اشک های مَرد،فریاد و درد
در گوشه ی دل هایمان
می نشیند،غم های سرد
گریه ی ابر،رنجش و صبر
غرش تنهایی ببر
می شکند صنوبر را برخورد رعد!
سایه ی ماه،روی آبِ سیاهِ
درون چاه،
فرشته ای جان داده است
درون راه،
بال هایش جوری شکسته
که هرکه بیند او را دهانش را ببسته
پس او سالیان سال میان راه نشسته
گل های پژمرده،افکار افسرده
چشمانم خیره به بال های شکسته ی
آن فرشته ی مرده
ابرها می بارند،دردها می نالند
غم ها درون قلب هایمان
همچنان به خود می بالند!..
هرچه باشد؛
دیوارِ بلندِ شب برجا می ماند
ره امیدهای بیجا را می راند..
یگانه امانی
به نام نامی باران، درخت می کارم
برای رویش انسان، درخت می کارم
درخت، نام بلندی است، همتراز وطن
کنار نقشهی ایران، درخت می کارم
برای مرهم زخم زنی که مادر بود
به یاد خون شهیدان، درخت می کارم
به کودکانه ترین لهجه، شعر خواهم خواند
میان صحن دبستان، درخت می کارم
به یاد مرد رشیدی که با درختان بود
میان جنگل گیلان، درخت می کارم
در ازدحام سواران، پیاده رو شده ام
در امتداد خیابان، درخت می کارم
به گندمی که نخوردم! هبوط در راه است
برای فصل زمستان، درخت می کارم
در انتظار زمان، هر درخت، یک نفر است
برای نیمه ی شعبان، درخت می کارم
بهار آمده با لالههای باده به دست
دوباره مست و غزلخوان، درخت می کارم
محمد دانش فر
گُوارا تَر مَگَر داریم زِ فنجون نفس هایت؟!
زُلالا تَر مَگَر داریم زِ مَعجون بغل هایت؟!
رستا روحانی