و من غمی دارم

و من غمی دارم
به بزرگی قرص نان
که در خانه کوچکمان جا نمیشود


امیرعلی_قربانی

روزگاری عجب عجیب شده

روزگاری عجب عجیب شده
گرگ انسان نما نجیب شده

بلبل  از سردی شب وحشت
در دل باغ  گل غریب  شده

باغبان، پیر  شد به پای درخت
از بهاران  چو  بی نصیب  شده

چهره ها صفحه های چین دارند
بس که آیینه  بی شکیب  شده

قار  قار کلاغ  می گوید
باغ بی یار و بی رقیب شده

می شکافد  تن  کبود  زمین
مثل ما خاک، بی شکیب شده

 آخرش می رسد  پیام  نسیم:
خنده ی غنچه دل فریب شده

ارسلان رشیدی

زیباییِ سرنوشت من در خود توست

زیباییِ سرنوشت من در خود توست
در کل جهان بهشت من در خود توست

از عشق همیشه مثل من لبریزی
مانند منی، سرشت من در خود توست


مهدی ملکی

امواجی روشن می‌نشیند
دمادم بی‌شکیب،
بر سینه‌ی خشکیده‌ی خاک

خورشید همچنان می‌دمد
در خم اندر خم سکوت،
در چکامه‌ی پرشور آب‌


اسب‌های گشوده‌بال شبنم
می‌شکوفند موذیانه از رخوت خواب،
به تفتیش خون،
در اندوه شبانه‌ی انسان

سیلاب‌های بهاری
راه می‌برند به پیش

و تبسمی بر لب و چینی بر جبین می‌فکنند

بهراد محبی

لبیک گفتم و

لبیک گفتم و
بستم عمری روزه ی سکوت و
دردخویش در شب قدر با تو
یک به یک گفتم
قسم دادم به کتابت
به علی وفاطمه به اولیای
درگاهت ؛
شنیدی آه وزارمان
الهی
زندگانی کرده در دلها
قیامت!
یا رب ای محبوب خلق
داری از دلها خبر!
سخته گشته بندگی بر بندگانت
،،،
طاعت ازما
اِرحَم عبدکَ الضعیف
بی اسباب راه،
نشود میسر طی طریق
یا لطیف!
جاده تاریک و پر وحشت
ای چاره ساز ،
نکن ما را خجل
بگیر از دستمان چاره
بساز
ما بنده ایم وتو خدای
نشود ممکن در این زمان بندگی
خدایی کن وبده مارا
شجاعتِ بر این زندگی !


رحیمه خونیقی اقدم