دلم را به ضریح واژه ها بسته ام

دلم را به ضریح واژه ها بسته ام
باشد که مستجاب شوی !
پرویز صادقی

نبودنت غباری ست

نبودنت غباری ست

که مرا از چشم دنیا پوشانده است

و باران هیچ خیالی

توان شستنش را ندارد

کسی رویم بنویسد « من »


پرویز صادقی

غربت حرف زیادی نداشت

غربت حرف زیادی نداشت
فقط چهار حرف...
چهار سوی جهان گذاشتم اشان
و سراسیمه سوی سینه ام
بال گشودند


فاطمه یاراحمدی

ترواش می کند شعر از زبانت

ترواش می کند شعر از زبانت
عسل می ریزد از شهد دهانت
غزل پیچیده با هر تاب گیسوت
دو بیتی دارد ابروی کمانت
جهان مبهوت افسون دوچشمت
که سحرماه دارد دیدگانت
نگاهت نافذو روی تو چون ماه
گرفته برگ گل رنگ از لبانت
سپید از شرم رخسارت نهفته
قصیده عاجز از وصف و بیانت
صدایت خوش تر از آوای بلبل
ترانه در ترانه واژگانت
نسیم از عطر تو بی تاب گشته
پریشان در پی نام و نشانت
هوایت دل کش و دل در هوایت
بهاران در بهار است آشیانت


سمیه.سادات.نجفی