مادرم شاعر بود!
وقتِ صبحانه پساز چیدنِ یکسفره امید
مینشست از نَفَسِ اوّلِ روز
باز در آینهٔ چشمِ پدر
با دوبیتی و غزل!
با نمکپاشِ سلام
واژه واژه میریخت
در نگاهِ من و سارا خورشید!
پدرم میخندید
مادرم میخندید
من و سارا بهخدا
سرِ آن سفره چه دارا بودیم!
سیدمحمدرضالاهیجی
(هاتفی ازگوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش)
از لب تو (می) اگرم می دهند
مست شوم باز درآیم به جوش
جوششی از عشق که مستانه وار
عالمی از عشق من آید خروش
از تو و از عشق چنان دم زنم
بانگ برآرد به جهانی سروش
گر برسد از لب تو بوسه ای
وقت غنیمت شمرم وقت نوش
در بر خود گیر مرا یک دمی
حصر نما در تن و من را بپوش
مست توام , مست چنان که ببین
میطلبد (می) ز من این می فروش
شهرام_آذین
رفتی و عطرِ تنت در این حوالی مانده است
از میان خاطراتت هم خیالی مانده است
گفتمت با من بمان مجنون ترین عاشق منم
رفتی و حالا از آن عشقم ملالی مانده است
از هزاران یادگاری با خیالت دلخوشم
در نبودت در سرم فکر محالی مانده است
تو چه کردی با دلم تنها و ویلانم هنوز
از دلِ درگیر من احساس کالی مانده است
ساغرِ خود را شکستم دل بریدم از جهان
از شراب و جام می تنها سفالی مانده است
نیستی کامل نمی گردد دگر اشعار من
در تمام شعرهایم جای خالی مانده است
کاش برگردی ببینی کار و بارِ عشق را
سوختم از دوری ات از من زغالی مانده است
بی تو هیچم ؛ بینوایم در جهانِ لعنتی
در خیالِ باطلم میل وصالی مانده است
نقطه چین! یکبار دیگر می گذارم جای تو
در درونِ خوش خیالم احتمالی مانده است
مهرداد خردمند