می‌خواهم تا بنویسم

می‌خواهم تا بنویسم
از بلندای نگاهت
از شب یلدای بی تو
از وجود بی مثالت
از ابرهای بی بارون
از تردید و وسوسه
این همه تنهایی تو بیابون
از اون که هیچ نداشت
یه دنیا تو دلش حرف گذاشت

از شرشر آب پاک و زلال
از خنده‌های شاد و بی ملال
از پاییز رنگ رنگ
از سبزه‌‌های کوچک روی سنگ
از ردپای خشک شده در گل
از عاشق خاموش با هزاران درد دل
می‌خواهم تا بنویسم
تا خشک شود جوهر خودکار
تا بلکه ببارد این ابر بیکار

مهرداد درگاهی

تو آمدی که دلم عاشق جهان باشد

تو آمدی که دلم عاشق جهان باشد
نگاه ماه قشنگت در آسمان باشد

تو آمدی که در این روزگار بد عهدی
وفا و مهر و محبت به ارمغان باشد

تو آمدی که مسیر نگاه چشمانت
ترانه ساز غزل های این و آن باشد


برای واژه بودن میان خوبی ها
خوشا بحال همانیکه بی نشان باشد

تو آمدی که برایم بهانه ای باشی
که آب و آینه ام خوب و جاودان

تنت همیشه پر از عطر و بوی باران و
دلت به برکت دلدادگی جوان باشد

هماره آنچه که گوئی فراهم ات گردد
از او هرآنچه بخواهی تو را چنان باشد

علی معصومی

اینجا رسم است

اینجا رسم است
دلشان برای کسی که هست
تنگ نمیشود...!

باید نبود
باید رفت،،،


#لیلا_مقربی
‎‌