دست هایت را به من بده
و با من قدم بزن
صدای گام های ما
روی برگ های پاییزی
سمفونی با شکوهی خواهد شد
آن هنگام که آسمان
اولین بوسه اش را
با باران
برایمان می فرستد ...
((محمد شیرین زاده))
لیاقت که نباشد
همین میشود که میبینی...
میروی...
ابوالفضل_معماری
در گردنه بلا مببری و صدا نمی کنی
می بری به انتها و از خود جدا نمی کنی
آنقدر سخت گیری بر دوستان خود
که گردند رها , اما رها نمی کنی
دل دیده معجزه , برای او بس است
در آتش و دود و طوفان فنا نمیکنی
آنقدر خسته و ملول می شود دور خود
او را جدا زگردنه ی وفا نمی کنی
گفتند بزرگان که راه دور است و سخت
با اعمال کوچک ما , جا به جا نمی کنی
دردو بلا می کشدت در عالم دوست
ولی در خوبی شکایتی روا نمیکنی
ما گذشتیم از دیگران و دیگران ز ما
به جز از یاران عاشقتت نگاه نمی کنی
در شوق و همهمه ی طوفان اولیا
راه گر سهل گردد ندا نمی کنی
پرسیدم از این و آن و از همه
صبر راهیست که در آن جفا نمی کنی
امیر امری
گفتم از عشق نگویم که فقط بی خبریست
دل سپردن به هوای لب لعل شکریست
عشق دیوانه کند عقل و روان را فسرد
اولش کنج خرابات و تهش در به دریست
عشق چون باد خزان است و خریف سوزان
عشق دریای خروشان و شب بی سحریست
عشق منصور شدن, کوس انا الحق زدن است
یا چو فرهاد سر زخم و دو صد خون جگریست
من که مجنون نیم اینگونه به لیلا نگرم
حاصل عشق چه جز مرگ برای دگریست
گفت ای عاشق دیوانه ی مجنون خراب
تا ابد غیر تو بر هیچ نبایست گریست
سید محمد رضا هاشمی