تو ماه نو به خطر با توی نمی ارزم

تو ماه نو به خطر با توی نمی ارزم
که پا به پای تو در شب روی نمی ارزم

نه هوشیارم از این دست پای تا سر مست
ولی چه سود به برگ موی نمی ارزم

بزن به سرزنشم چوب ناز دستت آی
به پیشگاه تو در پادوی نمی ارزم

چه توده ام اگر از سنگ تیره و دو رگه
هزار تکه شوم لولوی نمی ارزم

مرا به هیچ نگیری دمی که پیش دوم
چه بندی ام به سر گیسوی نمی ارزم

کتاب کهنه ی افسانه های بی جلدم
قدیمی ام به نگاه نوی نمی ارزم

فدای گندم عشقم به غیر این ای ماه
اگرچه حافظ شهرم جوی نمی ارزم

محمدیزدانی جوینده

با فکرومنطق درجهان کارت شـود بهتربدان

با فکرومنطق درجهان کارت شـود بهتربدان
لا فیدی و دوری زعلم کاهد تورا توش توان
بنگربسی در کار خود تنظیم کن وقت وزمان
آسان نباشد کسب علم ساد ه نباشد درک آن
گر بار داده نخــل بین زحمت کشیده باغبان
کی بی خردرفته به ره با فکرخوددربرد جان
آسان مگیردحق شناس عا قل بود دنبـــال آن
چون علم داری مـی شود انجام آن در هرمکان
از فکر با طل دور شو اینگونه اندیشه گمان
دقت به هر کـاری روا در اجتمـاع یا خانمان
درتربیت وکسب علـم با کارخـــود درســازمان
سهل است اگر هر نیز لکن بدان ای نوجوان
سهلـش مگیرهرکسی پایان ببر نیکــو بران
جدیت و علم وهــد ف بر سروی بین نردبان

منصور مقدم

دوست دارم چند وقتی با خودم خلوت کنم

دوست دارم چند وقتی با خودم خلوت کنم
فارغ از دلبستگی‌ها خویش را دعوت کنم

با سلامِ ساده بنشینم خودم را روبرو
حال‌ خوبم را فقط با خویش خود قسمت کنم

چای یا قهوه؟ چه فرقی می‌کند هرچه عزیز
خویش را سرگرمِ روشن کردنِ آتش کنم

دردِ دل‌ باشد برای فالِ بعد از قهوه‌ام
چشم در چشمِ خودم، هر جرعه را باور کنم

بَه چه نقشِ آشنایی بر تهِ فنجان نشست
خویش را دلگرمِ معنایِ کفِ آخر کنم

هم ببخشم هم ببخشایم خودم را بی‌دلیل
شاکی و قاضی کنم خویش و سپس راضی کنم

دوست دارم هستی‌ام را با خودم قاطی کنم
خویشِ خویشم را کنارم تا ابد یاری کنم


سید جلال طباطبایی