زمینم را به خاکستر و خون کشیدهای
و زمانم انفجار لحظههای فاجعه است
هم از این روی
به تنهایی قیرگون تابوت خویش خزیدهام؛
چرا که من ، به بندگی تن ندادم
و تو به آزادگی ، دل
نشد نه ، نشد
من و تو ، ما نشدیم؛
و زیر باران شکوفه
پروانهوار ، نرقصیدیم
کاش میشد
به زمانی پیش از زاده شدن برگردم
نمیشود ، نه نمیشود
تنها میشود مُرد
این است راه آزادی
حجت اله یعقوبی
بیا لب پنجره
باران می بارد
رنگین کمان با تمام رنگ هایش برای تماشا آمده
خورشید خانوم با آفتابش برای رونمایی از قامت دلربایت می تابد
بیا لب پنجره
کلاغ ها رفتند
مرغ عشق زرد همسایه آزادانه خودش را به سیم برق رو به روی پنجره ات رسانده
گل های یاس خونه کاه گلی آقا ذبیح
هنوز کوچه را معطر کرده
بیا پشت نیسانش قایم شویم
گم شویم
آنقدر گم که دیگر
هیچ وقت پیدا نشویم...
بیا لب پنجره
سبزی آش ،سبزی سوپ با روزنامه های کاهی
هنوز در دستان مادران
نوای محبت را تا کوچه های پایین تر برده
هنوزم کودکی با توپ پلاستیکی بنفشش دلخوش است
هنوز صدای خنده از خانه ی رباب خانوم می آید
بیا لب پنجره
حسن آقا خنگل و شفاعی با دوچرخه شان هنوز پیغام مردانگی می آورند
بیا لب پنجره
مردان هنوز با گل گلایول
دلهای مرده ی زندگان را
زنان را
از صمیم قلب شاد میکنند
گلایول صورتی
آقا هادی ،معصومه خانم؛ علی کوچولو
هنوز عشق یعنی آقا رحمت و گلی خانم
هنوز عشق یعنی انتظار
هنوز عشق یعنی تلاش
هنوز عشق یعنی نان خامه ای میخک
بیا لب پنجره
آسمان منتظر است
ستاره های پشت بام سکینه خانوم
کوه
دشت
گل های بنفش و زرد
آینه شمعدون ها
همه منتظرن
بیا لب پنجره....
محمد قلعه نوی
چگونه خاب
از گلوی تو پایین میرود
شب
وقتی غم
وانمود میکند
به غمگین نبودن
و
تاریکی ،
تنها
حرفش را
به روشنی میزند
از نهایت دردی
که عمق بی حسی اشان
فرق میکند
انگار
عقلشان قد نمیدهد
شعر بگویند
برای تو
شعر...
این آخرین شفایِ
اندوه بیشمارِ بیپایان
که حل میکند
مثل نبات
مشکلات را
در روزهای تلخِ
گم شدهیِ
خرماییِ
موهایت
آرزو ملک آبادی
با آمدنت شعرهایم جون گرفتن
غبار غم زدل بردی
صبوری کن کمی با من
دلم در جستجوی توست
زهرا سلمانی هرمزی