می شود حال بد ثانیه ها خوب شود

می شود حال بد ثانیه ها خوب شود
غم درون دلمان  کُشته و سرکوب شود

می شود عشق بیاید به سرای دلمان
جای هر چیز غم ِ بی پدر آشوب شود؟

چه شود قسمتی از زندگی ِ این مردم
به سر انگشت ِ خدا شاد و مرغوب شود

تو بیا و کمی از دغدغه ها را کم کن
ظلم این روز بدست تو چه مغلوب شود

تو نباشی دل این ثانیه ها می گیرد
شادی اندر دلمان کُشته و مصلوب شود

بودنت مثل هوای خنکی دلچسب است
باش تا درد و غمم زندگی محسوب شود


مصراع نخست از شاعر گرامی امید صباغ نو

فریما محمودی

خزان که می آید وُ می بَرَد

خزان
که می آید وُ می بَرَد
ثمر از شاخسارانِ کهن
گوشِ کوچه باغ
که کر می شود از نالهٔ مرگِ برگها
آن آشیانهٔ متروکهٔ نمور
که می شود یادگار اجاق کورِ این باغ
کاکلِ چکاوک
که میان نعشِ چمنزار
بس حزن انگیز
می جوید ردی از یار
من هم بی تو
می گریم پای منارهٔ معبد قلبم
چونکه می دانم
هنوز تمنا باید کنم تُرا
که شاید باز آید روزی
بهار بخت عشاق


علیزمان خانمحمدی

گفتم دلم گرفته

گفتم دلم گرفته
فریاد وای وای ست
درمحنت غریبان
گفتا دل از کفت رفت
گفتم دلم گرفته
در نقش لا ابالی
در محنت خیالی
فریاد جمله حالی
گفتم دلم گرفته
نقش خیال بند ست
در نکهت م کمند ست
نقشش هزار بند ست
گفتم دلم گرفته
بابا سراغ نان رفت
مادر پی خیالش
بی بند ولامکان شد
گفتم دلم گرفته
فردا خیال دل نیست
امروز کار غم چیست
بی بحث در برم نیست
گفتم دلم گرفته
هرگز وفا نکرده
وقت صفا نکرده
در دل ریا نکرده
گفتم دلم گرفته
ای مه سری تو واکن
بهر دلت ثنا کن
فریاد در خفا کن
وقتی دلت گرفته

مهتاب آقازاده