من دستهای مهربانم را

من دستهای مهربانم را

   به تو می بخشم

   و در این بخشش

   جز درک عشق گمشده ام

   هیچ نمی خواهم
-----------------------
هراتی

دلم گرفته است در این فصل خزان پاییزی

دلم گرفته است در این فصل خزان پاییزی
دلم گرفته است در این روزهای بارانی پاییزی
دلم گرفته است از امدن این روزهای سرد
هوای دلم شاد نیست از ریختن برگهای در اغوش درخت
برگهای خزان شده از بیداد قدرت و جولان زمان
زمانه سرد و بر رمق شده از نور و گرمای بهار
هوای دلم پر است از ابرهای بارانی
هوای دلم شبیه یک جزیره در اسیر دریاست
هوای دلم شبیه یک رود منتهی به مرداب است
افکارم همه مشغول مظلومان در بند است
بسان طوطی گرفتار در کنج قفس
افکارم همه درگیر این روزهای پر از درد است
دل پر درد و اشفتگی تا کی
اینهمه ظلم وستم تا کی
سوگند به لاله های به خاک افتاده
به غنچه ای جدا شده ز ضرب تیر و گلوله
به اوارگان که به ویرانه آرمیده ای نوید بهار بیا
بیا تو که ای شب سیاه ما را سپیدی ای امید ما بیا

مصطفی خواجه دهاقانی

گرفته دلم زمین برای ماندنم تنگ است

گرفته دلم زمین برای ماندنم تنگ است
نشستن و سر به آسمان گرفتنم ننگ است

به سینه نشسته درد کودکان معصومی
که پای ملل وَ سازمان برایشان لنگ است


خزان زده دانه های سبز ِباغ زیتون را
خزان ِکفن گرفته سرد و خشک و بی رنگ
است
حقوق بشر بهانه ای برای ویرانی ست
جواب اراده ها وُ آرزوی ما جنگ است

شکسته صدای طبل وُ بوق ِ غرب تو خالی
مقابل ِلشکری که توپخانه اش سنگ است


فاطمه انصاری مراسخونی

به خود گفتم، بخوابم من در ایوان

به خود گفتم، بخوابم من در ایوان
ولی خوابم نبرد، از درد و درمان
نه آن دردی که مردم می کنند داد
نه آن درمان که فریاد است و بی داد
مکان را پر هیاهو دیدم آنجا
محال است، خواب و آرامش در آنجا
زِ هَر جا می روی عالم هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
بیابان رفته و دیدم دو روباه
کنار لاشه ی، حیوان گم راه
به خود گفتم که آرامش درونست
همه آسودگی ها در وجود است

ابراهیم معززیان