نان از سفره ی خیال برداشتم و

نان از سفره ی خیال برداشتم و
رویاهایم را سیر کردم

فروغ_گودرزی

در فالِ من آمد که تو را زود ببینم

در فالِ من آمد که تو را زود ببینم
تا از گلِ لب های تو یک بوسه بچینم

در خواب تو آمد که مرا زود ببوسی
آنروز نبینم که نبینم که نبینم

تا خاکِ سر کوی تو کاشانه ی من هست
صدشکر که از لطف خدا کاخ نشینم

بی من تو همان قاصدکِ سربه هوایی
من بی تو غم‌انگیز ترین فصلِ زمینم

مِن بعد، نکش بر رخ من عشقِ کسی را
یک شهر به من گفته که دیوانه ترینم


علی محمد ابراهیمی شیرازی

یکسر چشمم در آب یک سر آن غرق خون

یکسر چشمم در آب یک سر آن غرق خون
سایه ی آهی شده از نفسم سرنگون
باعث این ماجرا کیست که افشا کنم؟
اینهمه بیداد را در صفحات جنون
بار گناهی کز آن نیست ضمانت ببین
دیده نگردد در این بارگه واژگون
صحبت خود را عمل،کیست؟ درین سرزمین
هستی ما تیره شد، از اثرات فسون
صحنه ی آهنگ تو،گر چه ندارد نُتی
یار فزون پرورد،با روشی چند و چون
دست به هر سو برم دست مرا پس زنی
دل شده‌ از آرزو،در بَلَدی نیلگون
در سر و اندیشه ام،مسئله اینگونه است
نامحتمل ز توست سیرت دور از شئون
عرض نزاکت بود،این حرکات و سعید
ناله ی مستانه را، گریه کند از درون


سعید آریا

لبخند صبح، سرخی خورشیدمان بده

لبخند صبح، سرخی خورشیدمان بده
ترسم بریز نوگل امیدمان بده
ایمان ببار سستی و تردیدها بشور
تکرار بس سرشته ی تغییرمان بده
حسرت بگیر رخوت پرهایمان ببر
رخت سعادت و دل جاویدمان بده
این چاکران درگه، تنها رها مکن
با غسل نور فرصت تعمیدمان بده


بابک کمالی