انسان کفارهی گناه است
حاصلِ عریانیِ محض
و لذتِ تنیده بر هوس
حاصلِ لرزشی گذرا
انسان تفکر پوسیدهی ادامهی نسل است
تردیدِ میانِ رابطهای لغزنده
و گریز از تلخیِ حال
به راهِ بیبازگشتِ آینده
فراموشی راه نجات است
اگرچه هوشم از فواره بالا میرود.
مریم جلالوند
شبهای کهن
رنج های هزارساله
در دل دارم حسرت باران
دردهای دل را چگونه دوا کنم
زخم های سینه را چگونه التیام دهم
تن تو شفای هر رنجست
تو را میخوانم از میان هزار گل سرخ
به کدامین گناه غم همزاد همیشگیست
به کدامین تقصیر رنج بی مهابابردلم میکوبد
مرگ زیباترین آرزوست برای واژه هرگز نبودنت
یحیی بهرامی باباحیدری
در دل جنگ اگر صلح کشیدی عشق است
شهد از لانه ی زنبور چشیدی عشق است
شاهد عشق کند کل جهان را پردیس
گر میان همگان،میکده چیدی عشق است
صلح از رهگذر عدل شود عالم گیر
برتر از خلق ،اگر خویش ندیدی عشق است
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
هرکجا رایحه ی عدل شنیدی عشق است
عدل و عشقست که آیین جهان خواهدشد
گر غم کودک بی یار خریدی عشق است
سقف بسیار ولی سقف عدالت کوتاست
آه مظلوم اگر فاش شنیدی عشق است
می رسد کلبه ی احزان به جهانشهر وصال
ورد روی لب هر یارِ شهیدی عشق است
محمدحسین بخشی
عاشق آن شرم دخترانهات
و آن نفسهای شمردهات از خجالت
و آن مواظب خودت باش که
وقت رفتن زیر لب گفتی..
و من فریاد زدم...
من هم دوستت دارم
حمید مولا