هربار خیالت به دلم چنگ برآرد
چون ابر شوم بغض کنم سخت ببارم
جز مقصد چشمان تو مقصود ندارم
انگار که تنها تو شدی شهر و دیارم
چون باز ببینم رُخِ زیبای تو را من
هر بار به لبهای تو صد بوسه بکارم
هرجا بروی پشت سرت سایه شوم من
چون موج که بر سینه ی یک بادسوارم
هرگز نکنم در دل خود مهرکسی را
عمریست که تنها غم تو هست کنارم
بهنازخدابنده لو
باران تو اگر باشی و دلتنگ شوی
در فصل خزان دوباره پر رنگ شوی
از من چو گذر کرده و بر ما برسی
چون کودکیت گشته و یک رنگ شوی
جاری تو اگر باشی و چون آب روی
چون نرمی گهواره شوی خواب روی
گر شعر بخوانی و در او خانه کنی
چون کوزه شرابی بشوی ناب روی
ساقی تو اگر دیده و پیمانه دهی
عالم به کف آری و به میخانه دهی
از باده ی مستی دو سه ساغر بزنی
شمعی شده دل را تو به پروانه دهی
اندیشه ز هر واژه اگر دریابی
دانی که همان قطره ی در دریایی
از وهم زمان فهم ، کمی گر خواهی
تو زنده در این لحظه نه در فردایی
محمدرضا بیابانی
در سایههای هستی، چه رؤیاها که پنهان است
در هر قدم، رازی، در این جهان جریان است
سایهها میرقصند، با آهنگِ زمان و مکان
قصّهی دیرینهای، از عشق و درد انسان است
گاه روشن، گاه تاریک، این بازیِ تقدیر است
دل، در این میان، سرگردان، چون قایقی بیبان است
در سایههای هستی، چه اسرارِ عجیبی است
که عقل، در فهمِ آن، همیشه حیران است
هر سایه، تصویری از حقیقتِ نهان دارد
اگر ببینی، هر ذرّه، خود، یک جهان است
در سایهی عشق، آرامشی ژرف نهفته است
که این سایه، پناهگاهِ قلبِ پریشان است
از سایهها گذر کن، به سویِ نورِ حقیقت
که هستی، بینهایت، و این سایهها، تنها نشان است
سمیه بنائیان دستجردی
با اخم و طعنه و لبخندو پوزخند!
گاهی به مرگ تو سوگند و پوزخند
یعنی کنار تو اجبارِ زندگی ست
اصرار سوژه ی پیوند وپوزخند
از ابتدا به همان هیچ می رسیم
جز میلِ زادن فرزند و پوزخند
یک مشت علت و معلول مسخره
خوشحال بودن و هستند و پوزخند
هی دور باطل و هی روز، روز قبل
آبان و بهمن و اسفند و پوزخند
عاقل اسیر توهُّم نمی شود،
باوعده های خداوندو پوزخند
اُف بر زمانه ی باری به هرجهت
لعنت به بازی ترفند و پوزخند
عباس جفره