چه زیباست دوست داشتن

چه زیباست دوست داشتن
دوست داشته شدن
همراه وهمدلی باشد
تورابفهمند درکت کنند
وبداند که بابودنش آرام هستی
شایدازسر بی حوصله گی فریادبرآوری
همه چیز روبهم بریزی
اینکه بفهمند پرخاشگری تو
ازسردلتنگی ست
ازناراحتی ست
حرفهایش رابدل نگیری
وباعشق ومحبت رامش کنی
چه خوبست تورابفهمند
دادوبیدادهایت رابدل نگیرند
وهمه چیزرابه دل نگیرند
ویادش نرود
که توفقط کمی خسته شدی

سیدحسن نبی پور

در این گردابِ وهم،

در این گردابِ وهم،
قلبم چون قایقی سرگردان،
در دریای سوءتفاهم‌ها.

تو، ای ناخدای خود،
در جزیره‌ی تنهایی‌ات لنگر انداخته‌ای،
و هر موجِ کلامم را،
به صخره‌های ذهنت می‌کوبی.

عشق، اینجا غریب است،
زیر بارِ سنگینِ قضاوت‌ها.
هرچه فریاد می‌زنم از سرِ دل،
تو آن را به رنگِ دیگری می‌بینی،
در آینه‌ی کج‌نمایِ برداشت‌هایت.

و من،
تنها،
با قلبی زخمی،
در این فاصله‌ی بی‌پایان،
به تماشای غروبِ امید نشسته‌ام.


میلاد غریبی زاده

تنهاتراَم ...از

تنهاتراَم ...از
یک پنجره یک ماه
باد می وزد
بادها ! دیوانه اَند
به بی پناهیِ انسان ، می خندند
که ، چیزِ ساده ای نیست

تنهاتراَم ... از انگشتی
که باتردید کوبۀ دری را می کوبد
... برخواهم گشت به اندوهِ
نخِ بادبادکی کوچک
به فصلِ حریرِ ، صدایِ قناری
به آغازِ صحبت از گُلِ مینا

تنها تراَم ... از یک چراغ
درکوچه هایِ قدیمی
... زندگی ، آهسته از گُل یاس حرف می زند
ابرها نزدیک تر اند
وَ دو خورشید
برمدارِ زخم هایِ تو می چرخند ...

فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

بر تو دل بستم که در اندوه همرازت شوم

بر تو دل بستم که در اندوه همرازت شوم
در غمت گم گردم اما بال، پروازت شوم

هر شب از شوق تو با ماه و ستاره می‌زنم
حرف‌هایم را که باید صبح، دمسازت شوم

در شب بی‌رحم دوری، بی‌صدا پژمرده‌ام
کاش میشد با نسیم صبح اعجازت شوم

با غزل‌های شکسته از تو می‌گویم، ولی
منتظر هستم که روزی فال شیرازت شوم

گرچه در فصل جنون از عشق من پرهیز شد
رفته‌ام تا زیر باران چتر طنازت شوم

صبر کن، روزی که برگردی نبینی زنده ام
آمدم تا در نگاهت باز شهبازت شوم


مریم نقدی

کوتاه..... کوتاه....

کوتاه.....
کوتاه....
گاهی لازم نیست
بلند
بلند بنویسیم
به واژه ای هم می شود
اتمام و حجت ،
بسنده کرد

آه،
عشق،
جان،
عزیز،
مُرد‌
هر کدامشان یک کتاب حرف‌اند
مگر آدمی بغیر از تلخ و شیرین
مرگ و شادی،
عشق و نفرین
برای گفتن چیزی دارد؟

گر زبان هر سان‌ بچرخد
یا شاد
یا ناراحت است
پس نچرخانش به آن سمتی‌ که او ناراحت است

اما
اما
در این زمانه هیچکس تو را به آنچه نمی گویی بازخواست نمی کند
حال خفه‌خون‌ بگیر که مُرده‌ات‌ می‌ارزد به زنده بودنی

ابراهیم آروین