برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این کوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
سعدی
تاف:من روبراهم اهمیت نمی دم دیگران چه فکری میکنند
یکی از خوبی های نابینا بودن اینه که دیگه لازم نیست نگران ظاهرت باشی من می دونم کی هستم.....
آواتار آخرین بادافزار
کتاب دوم خاک
دیشب به شهر جز من دیوانه کس نبود
ماندم اسیر عشق تو و دادرس نبود
رفتم برای خواب ولیکن به چشم تر
خوابم نبرد هیچ, و راه نفس نبود
گفتم که نقش روی ترا آورم بیاد
خشکیده بود ذهنم وجای هوس نبود
دانم یقین که بود دلم در خیال تو
غیر از بفکرهمچو توئی پیش کس نبود
اندر خیال روی تو ای یار پر فروغ
گوئی که مرغ دل پرید و دگر در قفس نبود
ناگه بخواب رفتم و دیدم جمال تو
بیدار گشتم و ببرم هیچکس نبود
عباس کارگر
شبی که ماه تمام
تابید به برکه
پروانه ها
به رقص سماع برخاستند...
پروانه مدی