به یاد چشم‌های تو لباسی تیره می‌پوشم

به یاد چشم‌های تو لباسی تیره می‌پوشم
بغل می‌گیرمت حتی نباشی هم در آغوشم

به تلخی می‌زند بی تو تمام لحظه‌های من
که واژه واژه دردم را شبیه زهر می‌نوشم

ببار ای آسمان بر دل هزاران داغ بر چشمم
تمام لحظه‌هایم را درون بغض می‌جوشم


هوا ی پنجره خیس و هوای چشم من ابری
شبیه فصل پاییزم که غم افتاده بر دوشم

صدای خاطرات ما درون خانه می‌پیچد
نگو دیگر نمی‌آیی، نکن هرگز فراموشم

مینا مدیر صانعی

حلقه های چشم تو چون حلقه های بندگی است

حلقه های چشم تو چون حلقه های بندگی است
از نظر تا به نگاهت شاهراه عاشقی است

دل ربودی با نگاهی من شدم حیران و مست
هر که درگیر نگاهت ، شد رها از هر چه هست

چشم تو آیینه دار رازی از باغ وجود
دیده ام ، دل داده ام من آمدم بهر سجود


در حضور چشم تو ، جان از غرورم شسته شد
قطره ای بودم ، ولی در چشم تو پیوسته شد

سایه ات معنا بشد،«من» بی حضورت هیچ شد
جمله اصوات جهان آغاز هر تسبیح شد

نام تو ذکر نخستین بود ، پیش از بود ما
با تو عالم گشت روشن بهر هر نا آشنا

در طواف چشم تو دل خانه می سازد هنوز
کعبه ای بی ‌وصف و نام اما چنان گوهر فروز

سمیه طهورا عسکری داریونی

وجدانمان گر درد نکند بی پرده مرده ایم

وجدانمان گر درد نکند بی پرده مرده ایم
باری اگر زخم ما خون ندهد پی پرده مرده ایم
ما پیش روی ترک های خود نشسته ایم
با زخم و درد های تن خود با نغمه زنده ایم
وا حسرتا بر دل تنگ و هوای تنگ
واحسرتا بر زخم های نشان گرفته بی فشنگ
حیرت زده در قلب قافله پر غم نشسته ایم

خونین دلیم و با نقاب بر چهره زنده ایم

الهه رزاز مشهدی

در زیست عاشقانه ام ،

در زیست عاشقانه ام ،
برای تو،
هیچ صراط مستقیمی ندیدم.
بجز...
مسیر صاف سر خوردن یک اشک !


شیما اسلام پناه