دوست دارم درکنارت باشم

دوست دارم درکنارت باشم
و در عمق نگاهت
آرام آرام گم شوم
رها شوم از هیاهوی دنیا
بی خیال هر چه بود و هست
ولبخندت را پناه شب‌های بی چراغم کنم
بمان ای رفیق تنهایی دلگیرم
بمان
تا در حضور تو دلتنگی هام
طعم آرامش بگیرد


سیما رحمانی

ارزویم این شده، بی ارزو گردد دلم

ارزویم این شده، بی ارزو گردد دلم

مست لبخند تو وقت گفتگو گردد دلم

سوز عشق و اه سرد و دست لرزانم چنان

فاش کرد عشق نهان،، بی ابرو گردد دلم

شانه ات گر تکیه گاه عاشقی باشد چه غم

میتواندبا حوادث روبرو گردد دلم

مانده از تو صد نشانِ  دلبری ؛ شایسته است

سالها مشتاق  وصل و جستجو گردد دلم

حس نکردم طعم اغوش تو را جز درکلام

با نوای عاشقانه زیر و رو گردد دلم

زخمهادر عمق جانم چون نشان عاشقی ست

مرهم زخم کهن باشی، رفو  گردد دلم

دوستت دارم شده رویای کال این غزل

کاشکی مشمول تعبیری نکو گردد دلم

ساراکاظمی

چتر را دید و به دست خویش بشکستش زجهل

چتر را دید و به دست خویش بشکستش زجهل
بی‌خبر کاین سایه‌بان، بر سرش بود وطن
چون‌که باران زد در آن سایه در آسایش نشست
نشنود آوای خطر، از جهل وی ویران شد وطن
نفهمید ار وطن گردد خراب، آغاز درد
بر سر او می‌چکد بارانِ بلا دم‌به‌دم
گاه با نیرنگ، گاه از نادانیِ محض
می‌درند آن را که باشد مایهٔ امن و حرم
چتر اگر لرزد شبی در سیلِ سخت حادثه
قطره‌قطره می‌چکد از خون ما، نه از قلم
آن‌که با شمشیر نخوت می‌زند بر سقف خویش
بی‌خبر باشد ز سوز عاشقان هم‌قسم
سایه‌ای گر داشتی، از مهر او بود از وطن
نه ز نیرنگت که افتادی به سرابی بی‌ هدف
وای روزی که ز خواب غفلت نیفتی در هراس
لیک بینی چتر افتاده‌ست و قدم بی وطن
ای خدا، این مردمان را با محبت زنده کن
تا نسازند از جهل خود، وطن راویران به غرب


عطیه چک نژادیان

ای کوه مگر سینه ی پر درد ندیدی

ای کوه مگر سینه ی پر درد ندیدی
آوای جگر سوز دلم را نشنیدی
کز ناله ی تلخم تو فرو ریختی انگار
در صوت من خسته چه دیدی که خمیدی


سارا کاظمی

معرفت گر می نهی در کاسه ای

معرفت گر می نهی در کاسه ای
یک نظر با چشم خود اندازه کن..
غیر از این باشد، به دارَت می کشد
زیرِ سقفِ اعتمادِ کاذبش...


فرزانه فرح زاد