خوراکیهای عالم بهر آدم
غذا هستند یا دارو و یا سم
به اندازه غذایی دلپذیر است
کند بنیاد را از ریشه محکم
از اندازه فراتر سم شیرین
که انسان را کشد آهسته کم کم
کمی کمتر از اندازه دوایی است
شفا بخش روان و جان آدم
علی اکبر نشوه
سایه ای مرده به هنگام غروب..
غزلی خسته تحصن کرده..
حسرتی قد شده اندازه ی تاریخ سیاه..
من تباهی دیدم مزرعه بود..
آسمان رنگ تبر بود به باغ..
دیدم از چشمه تناقض می ریخت..
جام دیدم ز سبو خواست طلاق ..
و
در میکده ها ،بود دروغ ..
کوه از چاله ای منبر می ساخت ..
صبر بی طاقت بود..
سر بازارچه چشمان گل آلودی بود..
شرفی دست فروشی میکرد ..
آه دیدم به کلنگی نفسی را می خورد..
بغض از حنجره جان می دزدید..
دفتر خاطره ای کر شده بود..
ناله ها پیله زدند و همه پروانه شده..
زیر چانه دست را کرده ستون ، دیروزی و
فنا رفتن فردا به تماشا می بود..
لبی با شعر تیمم میکرد ..
عنکبوتی دارمیزد نفس پنجره را .
صیغه میکرد قفس پروازی ..
آرزو می خورد فانوسک پیر..
حبه ای عشق به لیوان هوس حل میشد..
کارد آجین شدن انسان را ..
و
خدایی که بریده ست امید از بشری..
رستگاری به سقوط آزاد است..
شاعران مانده و رقاصی قابیل
در این پیروزی ..
یاسر شفیعی
گو چه کنم تا که نبندی درم؟
یا نفرستی به دری دیگرم ؟
.
راه دگر رفتم اگر روز چند،
باز که گشتم در و رویم نبند.
.
از کرمت گوشه چشمی بسم
تا که بدور از تو نبیند کسم.
.
بهر من از شاه گدائی بس است.
چون که غنی پیش تو کمتر کس است.
.
خالق جان، راهب هر کهکشان
آمده ام سوی تو دامن کشان.
.
قدرت هر سازه و بنیان توئی
سلسله ی ملک سلیمان توئی.
.
ایکه جهان جمله به تسخیر توست
خورد و کلان بنده تقدیر توست.
.
گر که چنین گشته دگر حال ما،
از تو مقدر شده اقبال ما.
.
گر که گنهکار و دل آلوده ام
حاصل افکار شما بوده ام
.
چاره ما ساز که بی یاوریم.
گر تو برانی به که روی آوریم؟
.
آمده ام سوی شما سر به زیر
از کرمت پس تو ز ما دستگیر.
اکبر شاه صمدی
دلم میخواست چون کودک بمانم
به دور از غصه در عزلت نمانم
همه دنیای من رنگ سیاه است
تمام عمر من افسوس و آه است
همه جان و تنم را خاک برده
دلم بر حال زارم غصه خورده
من از درد خودم هر دم بنالم
تاسف میخورم هر دم به حالم
نمی آمد به ذهنم این چنین روز
بسوزاند مرا این داغ جانسوز
دگر تاب و توانم رفته از دست
برایم زندگی چون راه بن بست
بدیدم روی پیرم در جوانی
مرا مردن بِه از این زندگانی
ابوالفضل قزاقی