می پرسی از آن یار که چندی ست ندیدم؟
بشمار به اندازه موهای سپیدم
گفتند که در شانِ شما نیست چنین عشق
گفتم که مبارک به همه شانِ جدیدم
هربار که می خواست مرا پند دهد شیخ
برخاستم الباقیِ آن را نشنیدم
من مانده ام این حجم از اندوه چگونه
در طاقت من نیست و بر دوش کشیدم
هرچند که شرمنده موهای سپیدم
با اینهمه از دست نرفته ست امیدم
جواد میری
مست در هواخواه چه کسانی
تاراج بر مُلک خود می زنی
مهر بر روی چه کسانی
گل محمدی به آب می دهی
بگو از حرارت عاشقی و معشوقی
اما نشاید به مهر ایزدی
کل حکمت داده را
خرج نا اهلان کنی
نازی سبزواری جوزانی
آدمها از یک جایی در زندگی متوجه میشوند
که باید در مقابل اتفاق های
ناخواسته و پیش آمدهای آن که باب میل نیست نرم شوند و دست از پر خاش و
محاربه با خویشتن خویش بکشند، سرزنش را کنار بگذارند و به مسیر و رویه
زندگی باز گردند و تعامل و تطبیق پیدا کردن با نامساعد های زندگی را سرلوحه
قرار دهند
وبخاطر بیاوریم حالمان را بهتر، روحمان را غنی تر و قلبمان را سرشارتر کنیم.
بیشتر
از یکسال میشود که من هر روز به و هر ساعت به این موضوع می اندیشم و خود
رو برای تثبیت این هنر اندیشیدن و نگرش زیبا که پلی ست برای جهش به سوی
آینده روشن سوق میدهم
اما فرسنگ ها فاصله است بین فکر کردن تا عمل کردن در لحظه
آه آه آه
کاش
مجالی باشد
زیرِ سایبانِ سنگینِ روزگار
پیراهنم را هزار پاره کنم
و
این روح خسته ی دیوانه را با قسر به امان دربیاورم
علیرضا صیادی
به دَرَک
بگذار تمام کشتی هایت غرق شوند
برخیز و
از کاغذ پاره هایت قایقی بساز و
خود را میان بهت تاریخ رها کن
قول میدهم
به ساحل که برسی
شاعر شده ای...
مجتبی فرخی