دلتنگ بیتابی های پاییزم
همان لحظه هایی که از فراق
تابستان بیهیاهو میگرید و
از هجران معشوقش برگ ریزان میکند
که شاید کمی آرام گیرد و خاطراتش را
بار دیگر بر صفحه هستی برای آخرین بار
ورق بزند و آن را به آغوش باد بسپارد
پاییز جانم
تو که دلتنگی و من، عاشق دلتنگی های توام
من دلداده تو، تو فقط ناز کن برایم
تا من تورا با خنده های از سر شوقم
آرام کنم تا که کمی لبخند به لب هایت بنشیند
پاییز جانم
آرام باش و خود را در خزان بادهای تند خود رها کن که برگ های زرد و نارنجی به بیمهری سوز های زمستان جان میبخشند...
مارال کناررودی
آتش به دل و مُهر به لَبَت، دانی چیست؟
بینی که رَوَد جان ز تَنَت، دانی چیست؟
ما در طَلَبَت از دل و جان سعی، ولی حیف ...
موشی که به یک چَرخه دَوَد، دانی چیست؟
عاشق شدهای؟ دیده به رَه دوختهای تو؟
عُمری به صبوری بِرَوَد، دانی چیست؟
ما از سرِ سودای تو در سینه گذشتیم ...
آن مرگ که قَلبَت بِتَپَد، دانی چیست؟
ما شعر بگفتیم؛ ولی هیچ، وِلَش کُن ...
دیوانه که عاشق بِشَوَد، دانی چیست؟
خشایار مختاری نصر
ای راوی شیرین سخن ازمابگو
ازمن وتو قامت این جان بگو
برده ای عقل مرا تا چنین هوشیارم
ازهمان قصه ی آدم لطف خاتم بگو
مستم ودرطلبت میکده ها کاویدم
ازعدم تابه ابد سرواسرار بگو
قبله تا قبله تو را خواسته ام
ازبتکده ودیرومسجد زرخ یاربگو
آزاد زشوق چنین دربنداست
ازهزار راه نرفته راز این وصل بگو
علی اکبری