رهایم کن از خودی خود!!

رهایم کن
از خودی خود!!
صدایم
بُغض سینه ها
دارد...
بوسه میزنم
به خاک خیالت...
و تو را
اینگونه می ستانم!!!



بابک_پولادی_فراز

دَر دِژهای عشق

دَر دِژهای عشق
پِژواک به گوش‌ها
مُنعکِس گشت.

چون گوشواره‌ای؛
به گوش‌هایم پیچید،
دَر آن سَرسَرا؛
سرزمینِ مَعرفت ...
رَنگی از مَحَک می‌چکید ...

چَشم‌هایَم گشوده به
آسمانِ بی‌کرانِ خُدا،
دَست به سینه،
اُااااامیدوااااارم ...
با یاد خُدا،

دَر تاریکی‌ها چِراغ راه کَشتی ...
میان شد اقیانوسی آرام،
فانوسی دریایی.


فهیمه فیروزه

همه مشتاق حضورند

همه مشتاق حضورند
لیکن به دل از من دیگر نیست اشتیاقی
خرسند به همگان لبخندی
جویا نکن از من راز دل به هر ترفندی
مطلق به سکوت ساکن گشته احوال من
تو نه همه به همراه هم نشوند علاج دردی
من به از خود گذشته ام بیم فرودم نیست
تو چه دانی وقت حضورم مشتاق حضورند
نه خلوت به همین سبب نیاوردم کسی را
نکند بلوا شود از رخ پریده چشمانم خاطر تو
خود به هزار رفته ام دست به دست چرخانده اند
فال ، فال خیال مرا ولی خوب اینبار کمی آرام ترم از قبل تو


سیدعلی کریمی