روزی پندار مجروحم در مرهم عشق ترمیم می شود
این تقدیر مبهم و خشن به زیبایی تصویر می شود؛
سر در انزوای سلطنت خود مختارم می میرم
یا شکوفه های دلم در بوی بهشت تسخیر می شود؛
تزویرِ برهوت افکارم را سراب تکبر می بلعید
در آغوشم بگیری تمام وجودم تطهیر می شود؛
گردابِ آسمانِ مصلوب جهان های موازی ما
در تلألو ناب آهنگ چشمانت تفسیر می شود؛
آن نقاش پرتره شاهکار و بینظیر سیرتت منم
دلباختم و به رنگ قلم فرشته ای مصور تحریر می شود؛رازیست هر صنم چو در دو آینه پیش رخ در ازل زنند
اینجا همان دمی است که در افسانه ها عشق تعبیر می شود؛
یک آن قفس شکست و دلم پر زد، سرنوشت به دام افتاد
رستگاری در ساحت سرزمین دلدادگی مان تقدیر می شود..
عیسی علی نیا
قلمم معلق در هوای شعر
و گاهی در کلمات غوطه ور
و در خیال دعوت دوست
چین دیوار افکار نشسته است...
معصومه داداش بهمنی
عشق تو زلزله ای بود و دل من آن بَم
کل احساس مرا ریخت به هم در یک دم
تا که آوار مصیبت به سَرم خالی شد
نام تو مرهم و تسکین نهاد بر این غم
رضا مرادی
نمی دانستم زندگی بدون تو چگونه است
اما حال فهمیدم
نه خورشید انقدر می تابد و
نه ماه دیگر می درخشد
جز سیاهی
چشمانم رنگی نمی بینند
خزان دیگر برای معنی ندارد
اما بهار چرا
چون با هر شکوفه
تو هستی که بر یادم می آیی
محمد فلاحیان