خیال می کردم
اگر نباشی چه به " روزم " می آید !
هرچه آمد
شب
آمد .. !
"پوریا نبی پور"
هرچه در این دشت باشی بی هیاهو بیشتر
میشوی صید پلنگان مثل آهو بیشتر
چشمهایت در پی آرامشی بارانی اند
با غم و اندوه هایت می کنی خو بیشتر
شهر خالی شد اگر از دوستان با صفا
دور تو پر می شود از کرم و زالو بیشتر
صورتت سرخ است, سرخ از سیلی نامردها
داری آما روی گُرده زخم چاقو بیشتر
هر چه صادق باشی و قانع به حق خویشتن
می خوری از دشمن از دوست نارو بیشتر
حرف آن کس پیش خواهد رفت در هر دادگاه
که زبان باز است و دارد زور بازو بیشتر
ملوک عابدی
گاهی خودت را به جای من ببوس
گاهی که از تو دورم
گاهی که بسیار دلتنگم
گاهی مثلا الان
حدیثه بارچی نژاد
تا سفرهایم به دنیای درون آغاز شد
راه سبزی در زمستان وجودم باز شد
گام هایی را که با تردید برمی داشتم
رفته رفته تند و بی پروا, پر پرواز شد
در هوای مهربان آسمان, پرواز من
رقص نرمی روی نت های نوای ساز شد
نغمه ها و سازها مانند نور آفتاب
برف و یخ را از تنم برد و بهار آغاز شد
هر سفر با خود کمی سوغات هم آورده ام
واژه هایی را که هر یک عامل اعجاز شد
عظیمه ایرانپور
در مزرعه ی بی کسی ام
تنهایی کاشته ام ,
می خواهم باد بکارم
وطوفان درو کنم
می خواهم داد بزنم
و دردهایم را به حراج بگذارم
درد که خریدنی نیست
شاید دردهایم
را در مزرعه پنهان کنم
و مزرعه را با
خاک یکسان کنم
چه مانده است دیگر,
من
و حسرت
یک مزرعه ی ویران
وحید پاکرو