می نویسم امشب از زیباترین تصویرِ عشق

می نویسم امشب از زیباترین تصویرِ عشق
زیرِ بارانِ جدائی میکنم تعبیرِ عشق

قصه ی خوابِ زمین را با تو معنا میکنم
تا بدانم که چه بوده این میان تقصیرِ عشق

سالها دل در عبورِ کاروانان خُفته بود
آن مسافرهایِ پاک و زائرانِ پیرِ عشق

تابِ رفتن در وجودم، ای شهِ یکتا نبود
سر به سودایِ تو بود و پایْ در زنجیرِ عشق

دل به راهت روز و شبها عاشقانه می سُرود
تا به دنیایِ غزلهایش شوی تفسیرِ عشق

همسفر شد با تو و، هم ناله با سوزِ درون
تا نویسد یک کتاب ، از قدرت وتأثیرِ عشق

جایِ پاهائی که از رَدِ تو بر دلها بمانْد
هم چو ژرفایِ محبّت بود و ضربِ تیرِ عشق

سینه ی پاکِ غزلها را نشان کرد و شکافت
تا بخوانند از غروب و گریه ی شبگیرِ عشق

آن زمانی که گُذر کردی دو چشمم باز بود
باز بود و بی صدا آواره در تدبیرِ عشق

غرق در سیلابِ اشک و، مات همرنگِ غروب
لایقِ رویت نبودم ، وای از تقدیرِ عشق

عشق شهدِ خاطراتِ توست، ای زیباترین
پس چرا پنهان شدی در کوچه ی دلگیرِ عشق

ای شروعِ فصلِ بودن ، ای قرارِ بی قرار
ما ز پا اُفتاده ایم، ای قدرتِ شمشیرِ عشق


معصومه یزدی

بی شک روزی باز خواهی گشت

بی شک روزی باز خواهی گشت

با ترانه ای از لبخند ...

شکوهی به عظمت ابر

و بغچه ی خالی اندوهی

آن روز مرا خواهی یافت

در ازدحام شعر های نامآنوس

چگونه ..

تکیده و تنها ...

بی هیچ وزنی

بی هیچ قصیده و شعری

مردنم را به انتظار نشسته ام


اقبال طاهری

و چه خوب شد

و
چه خوب شد
بهار
همیشه
با خودش
شکوفه
می‌آورد
وگرنه
مردمان این شهر
همیشه
می‌دیدند
که این شهر
برفی
است


سیاوش دریابار