تو ایستادی
نمردی زنده ماندی
و مرگ از خود ستاندی
به این گیتی تو گفتی باز
که من هرگز نخواهم مرد
و عشق از یاد
نخواهم برد
من اینجا
میان لشکر گرگان و بدخواهان
بیابانگرد و نامردان
میان این همه تازی بی فرهنگ
در این کانون پرنیرنگ
به هر قوم و به هر نوع رنگ
در این شمشیرگاه مردمان اهل زخم و جنگ
نمیمیرم
و میبینم
که روزی باز میتابم
جهان را روشنی بخشم
و منشوری
برای دادخواهی و ز بیداری
به دنیا باز میبخشم
سینا پورمحمودیان
ای آزادی تو گنج بیکران سربلندی جهانی
تو شمیم خوش نیک بختی مردمانی
در سرزمینی که زآن سامان رخت بربندی
هرگز نسازد بنای شادمانی وسربلندی
گر هزاران گنج دربرورویم گذارند
گر بیکران مال ومنال برمن سپارند
بی آزادی همه هیچ وپوچند وبی رنگ ونوا
چون کشتی بی لنگری اسیر گردابها
ای نسیم شادمانی و مهر باز آ باز آ
سرزمین مهر را بهاری کن ای سر افرازا
آزادی بهار جاودان این سامان است
دامنش گلگون ز لاله زاران است
می دانم که روزی ز ره خواهی رسید
تا آمدنت رخ آسمان ستاره باران است
برخیز و ره سپار و برون آی زین شام تار
ریشه های هزار ساله در آرزوی جشن بهار
زهره بختیاری
من دیده به صبح فقط به روی تو باز کنم
موسیقی دل فقط به سوی تو ســـاز کنم
ای مهتــاب همـــه شــب ظلمــانی مــا
ای قبلهی انتظار کجا به کوی تو نمـاز کنم
ابوالقاسم میدانی
درمیان اینهمه ، نور و نار
میروم بسوی سازگاریِ ساز
میروم بسوی خوبِ نای و نِی
درمیان اینهمه ،
فضاهای پُراز تور و،
فضاهای تار،
میروم بسوی ناز
میروم بسوی مِی
مِیِ عشقت را ، سرمیکِشم یکریز
مست میشوم از مِی
منم و این پای پیاده و، طی
نمیشوم هِی پاپِی ،
محترمند اسرارت
رازهایت ، همه ارزشمند و خوبند
منم و مُهر وسجاده و، سجده ها ، هِی
چه فرقی میکند که فروردین باشد ،
یا که دِی
همچون پلو یکریز قد میکِشم و،
میکنم رِی
فرومیروم در نقشم ، گاهی درنقش یه آدم
گاهی درنقش یه شیء
گاهی درنقش یه پیرمرد فرتوت
گاهی درنقش یه کودک ، کنم لِی لِی
نورت ، وقتیکه میخوانَد مرا ،
میگویم من آماده م ، هروقت که تو گویی
بگو پس کِی ؟
یکی میگفت واژه واژه هات پاتیل اند
گفتم آری ، عشقم است خدای عالَم
آری خیلی عاشقم ، عاشقِ وی
بهمن بیدقی
خواهم از دیرِ فّنا مست و غزلخوان بروم
کج و معوج به نهانخانه ی سلطان بروم
بزنم چهچهی از دل به لب از شعر و غزل
ِِو زنم نعره ی مستانه و رقصان بروم
به جَنم خِرقه ی پشمینه در آرم بِه تن و
بنمایم ز حریفانم و عریان بروم
به تماشای منِ خُرد وخراب و خُل و مست
بزند خنده خدا که لب خندان بروم
به قراری که می و مستی حسابش پاک است
به صراطش بزنم طعنه و رقصان بروم
و اگر حکم دهد که بروم جای دگر
به درِ خانه ی خیام خراسان بروم
به هواداری او می بخورم رقص کنان
که دهد رخصت و با جام به میدان بروم
که خدا بانگ زند بر سرم عادل بنشین
که ز دست تو و خیام به درمان بروم
به کجا میروم و گر چه نمی دانم این
به سراغش چو تهمتن ز دل و جان بروم
عادل پورنادعلی